دانلود آهنگ جدید

<سایت عاشقانه سپهر><سایت عاشقانه سپهر>

حرف های دوسته عزیزم...

ارون....

خیلی دلم گرفته.نمیدونم چی میخواد دلم.شاید یه آهنگ بتونه آرومم کنه ولی اصلا حوصله گشتن واسه آهنگو ندارم.میرم میشینم پای تلویزیون.میزنم PMC.یهو یه صدا میگه نزن گناه داره!برمیگردم پشت سرمو نگاه میکنم.میبینم بابام خوابه،مامانمم نشسته داره برگه صحیح میکنه.دوباره با یه صدای بلدتر و با یه تحکم خاص ممیگه گفتم نزن آهنگ،بزن همون قبلی داشتم نگاه میکردم.
اعصابم از این همه تعصب بیخودی میریزه به هم.با یه لحنی که ناراحتیمو نشون بده میگم:
-ها،گوشاتونم بگیرین.الانه که هممون سنگ بشیم!
مامانمم که میدونه بحث با من فایده ای نداره فقط میگه اگه میخای آهنگ گوش بدی برو تو اتاق خودت و به همین بسنده میکنه.منم پامیشم و میرم تو اتاقم.هنوز بارون با یه ریتم خاص میخوره به شیشه.شیشه های عطرمو جمع میکنم از پشت پنجره و بازش میکنم.بوی نم بارون و هوای خنک بیرون اتاقو پر میکنه.یه حس خاصی دارم،دنبال یه آرامشم،یه چیزی که بتونه این حسمو ارضا کنه،حسی که خودمم نمیدونم چیه!
یه عود برمیدارم و روشنش میکنم.میزارم بالای تختم که بوش بپیچه تو کل اتاق.یه نگاهی به بالای تختم میندازم.یه دسته گندم خشک،یه دسته گل نرگس که خودم از تو باغچه کندمشون با یه رز مشکی که دیگه روزای آخرشه،خشک شده.یه عودم کنار اینا با یه مشت دی.وی.دی،زیرشونم قفسه کتابام که توی کتابخونه و قفسه هام جاشون نشده.بوی نرگس و عود که با هم قاطی شده یه بوی خیلی خوبی ساخته،ولی دیگه خبری از بوی نم نیس.یه نگاه به کل اتاقم میندازم.شاید تنها جای مرتبی که هست همین قفسه کتابام و تختمه!روی زمینو که نگا میکنم از خودم بدم میاد.همه چی پیدا میشه اینجا،از چکنویسای امتحانام گرفته تا لباسای کثیف و تمیز و پوست میوه و تخمه!ولی اصلا حال تمیز کردنشونو ندارم....
یه بالش دیگه برمیدارم و میزارم روی تختم که یکم بیاد بالاتر و بتونم تکیه بدم.ساعتو نگا میکنم.11:15.یهو یادم میافته که واسه آروم شدن الان هیچی مث رادیو 7 جواب نمیده.از همون رو تخت موسو برمیدارم و میرنم رادیو 7.صدای بنانه!صدای اسپیکرو زیاد میکنم و سرمو تکیه میدم به بالشام.حس میکنم خیلی هوا سرد شد.بلند میشم سریع پنجره رو میبندم و دوباره میام رو تخت.پتومو میکشم روم.یه گرمای خاصی میاد تو وجودم....
خودشه!همینه!دقیقا همون حسی که میخواستم!چراغ بالا سرمو خاموش میکنم.بوی عود و نرگس داره دیوونم میکنه.یه نفس عمیق میکشم و همه اون فضارو یه جا میکشم تو ریه هام.با اون صدای آهنگ که داره لالایی حامی رو میخونه و صدای بارون که با اون ریتم میخوره به شیشه!حاضرم عمرمو بدم ولی این حس تموم نشه!
چشامو میبندم.دوس دارم ذهنمو آزاد بزارم،بزارم هرجا که میخاد ببرتم.یاد سری قبل که بارون زد میافتم.یکماه پیش بود!سه روز بود که داشت بارون میزد،ولی من حتی از خونه هم بیرون نرفته بودم.حال خودمم نداشتم.ولی عصر روز سومش دیگه دلم طاقت نیاورد.بلند شدم از خونه رفتم بیرون.دوس نداشتم بی هدف بچرخم تو خیابونا.وقت واسه اون کار زیاد بود.میخواستم تا هوا روشنه و بارون میاد ببینم و کیف کنم.یادم به یه جای قشنگ افتاد.جایی که همیشه میخواستم اگه قرار باشه برم،یه روز بارونی برم!
سریع تاکسی گرفتم و رفتم.طبقه 23 هتل چمران!یکی از بلندترین جاهایی که سراغ داشتم.یه جایی که کل شیراز زیر پام بود.خیلی صبر کردم تا یه جای خوب گیرم بیاد،ولی بالاخره صبرم نتیجه داد.بهترین جای ممکن!کنار پنجره،بدون هیچ مزاحمی که جلوم باشه.فقط اشکالش این بود که میز 4 نفره بود.ولی واسم مهم نبود.نشستم.هوا خیلی سرد شده بود و باد میومد.منم چون کنار پنجره نشسته بودم سرمارو کاملا حس میکردم.یه چیز داغ دلم میخواس.یه شیرکاکائوی داغ با کیک شکلاتی،مثل همیشه!
نیم ساعتی میشد که نشسته بودم و داشتم جلومو نگا میکردم و از اون منظره قشنگ و هوای پاک لذت میبردم،ولی هنوز منو هم نیاورده بود واسم.برگشتم به یکی از اینایی که رد میشدن گفتم:
-ببخشید منو نمیارید؟؟
-مگه شما تنهایید؟؟
-بله!
-الان میارم خدمتتون
و چند لحظه بعد برگشت و منم بدون اینکه منوشو نگاه کنم سفارشمو دادم.وقتی رفت،یه نگاهی به دور و برم انداختم.حتی یه نفرم تنها نبود!هر کسی با یکی دیگه داشت حرف میزد و میگفت و میخندید!چقدر اون لحظه دلم از تنهاییم گرفت،چقدر دوس داشتم که منم یکیو داشتم که الان جلوم نشسته باشه و باهام حرف بزنه....کاش موقعیتش جور بود....کاش اونجوری نبود و میتونست همرام بیاد....کاش....
هنوزم داره بارون میخوره به شیشه....هنوزم بوی نرگس میاد....با این صدای رستاک چقدر میچسبه بارون....


نظرات شما عزیزان:

Baran
ساعت16:58---19 تير 1392
Ehsasat 20 bud delam havase baroon kard

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نویسنده : atefe saeedi | سه شنبه 18 تير 1392 - 23:54 |